سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/11/28 | 8:36 عصر | نویسنده : janan

روزی دختر کوچکی از مرغزاری می گذشت. پروانه ای را دید بر سر تیغی گرفتار. بااحتیاط تمام پروانه را آزاد کرد. پروانه چرخی زد، پر کشید و دور شد. پس از مدتکوتاهی پروانه در جامه پری زیبایی در برابر دختر ظاهر شد و به وی گفت: به سببپاکدلی و مهربانیت آرزویی را که در دل داری بر آورده می سازم.

دخترک پس از کمیتامل پاسخ داد: من می خواهم شاد باشم. پری خم شد و در گوش دخترک چیزی زمزمهکرد و از دیده او نهان گشت.

دخترک بزرگ می شود آنگونه که در هیچ سرزمینی کسی بهشادمانی او نیست. هربار کسی راز شادیش را می پرسد با تبسم شیرین بر لب می گوید: منبه حرف پری زیبایی گوش سپردم. زمانی که به کهنسالی می رسد. همسایگان از بیم آنکهراز جادویی همراه او بمیرد عاجزانه از او می خواهند که آن رمز را به ایشان بگوید:به ما بگو پری به تو چه گفت؟ دخترک که اکنون زنی کهنسال و بسیار دوست داشتنی است لبخندی ساده بر لب می آورد و می گوید: پری به من گفت همه انسانها با همه احساسامنیتی که به ظاهر دارند، به هم نیازمندند.

 






  • تعبیر خواب
  • چغلی
  • ضایعات